دوستی من با ادبیات برمیگرده به خردسالی.
اولین ارتباط من با ادبیات، قصههای شبانهی مادرم بود. زنی کم سواد که قصههای زیادی بلد نبود.
وقتی که ۶-۵ ساله شدم، پدرم برام یه تفنگ اسباببازی خرید و مادرم اولین کتابهای زندگیم رو.
تفنگ رو که زورم نمیرسید ماشه بکشم و کتاب رو هم ناگفته پیداست؛ نمیتونستم بخونم.
تفنگ شد اسباببازی پدر ۲۰ و چند سالهای که شاید توی کودکی من، دنبال کودکی خودش میگشت و کتاب هم شد، ورد زبان مادری که نتونسته بود تحصیلات رو تا اونجا که مستحقشه، ادامه بده.
من اما از هر ۲ بانصیبتر بودم. من هم همبازی پدر بودم و هم پامنبری مادر موقع خوندن کتاب.
علاقه به خوندن کتاب تا دورهی راهنمایی به کتاب قصه خلاصه میشد. توی دورهی راهنمایی شروع به خوندن جدی ادبیات داستانی غرب کردم. خودم هم داستان مینوشتم. چندباری هم توی مسابقات داستان نویسی مدارس و شهر و استان جایزههایی گرفتم.
به دورهی دبیرستان که رسیدم، به شعر علاقهمند شدم. کتاب آرایههای ادبی و معجزههایی که از شعر فارسی به عنوان شاهد برای آرایهها آورده بود، من رو شیدای شعر فارسی کرد. انقدر شعرهای اون کتاب رو خوندم که بیشتر از نیمی از اونها رو حفظ شدم.
توی دورهی پیشدانشگاهی به بُعد فنی شعر علاقهمند شدم. خودآموز، شروع به خوندن عروض و قافیه کردم و به تسلط خیلی بالایی توی این زمینه رسیدم.
بعد هم رفتم دانشگاه. رشتهی زبان و ادبیات فارسی.
کم کمک، طبعآزماییهایی هم میکردم و شعرهایی هم میگفتم.
توی دانشگاه به چیزی بین شعر و داستان هم علاقهمند شدم. ادبیات منثور ایران، عموماً چیزیه بین این دو. مثلاً نثر مسجع سعدی در گلستان، جامی در بهارستان یا کلام مطنطن بیهقی در دیبای خسروانی.
انقدر بیهقی رو دوست داشتم، که همیشه کتابش یا روی میزم بود، یا کنار کتاب عظیمالشأن گلستان توی قفسهی کتابها.
از دانشگاه (و نه از تحصیل) که فارغ شدم، شدم شاگرد دکتر سید مهدی موسوی. هفتهای یکبار توی کارگاههای ۹-۸ ساعتهی ایشون شرکت میکردم و گوش میکردم و یاد میگرفتم. بیشترین تأثیر ادبی رو دکتر موسوی روی من داشتند. ادبیات برای من به قبل و بعد از ایشون تقسیم میشه.
غم نان، این روزها کمتر مجالی برای شعر و ادبیات میذاره؛ اما هنوز رفقای خوبی هستیم و گاهی سراغی از همدیگه میگیریم.
از کودکیت، اکثر ِ اوقات درد بود…
تنها رفیق ِ آن دل ِ تنهات درد بود!
شاعر شدی به خاطر یک مشت گاو و خر
شاعر شدی ولی ادبیــّات، درد بـودسید مهدی موسوی